سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ابـــــــــــرار


 درود و سلام بر پیشوای مجاهدان، سرور شیعیان جهان، امام انس و جان، مهدی صاحب زمان(عج).
بدون شک اُلگوی همه مجاهدان شیعه در درجه اول وجود مبارک حضرت سید الشهدا(ع) و امید و دل خوشی آن ها وجود مبارک حضرت صاحب الزمان روحی و ارواحنا فداه می باشد. بنابراین وظیفه ­ی خود می دانیم که در حد امکان مخاطبان محترم را با استفاده از احادیث و اخبار و کتب معتبر با گوشه ای از زندگی و سفارشات حضرت مهدی موعود(عج) آشنا کنیم.امری که یکی از وظایف قطعی ما مدعیان آن منجیِ مظلومان و نور دو جهان می باشد.

در این مورد در کتاب عظیم بحارالأنوار به احادیث معتبری درباره داستان زندگی خواندنی و عجیب حضرت نرگس، مادر بزرگوار حضرت مهدی برخوردیم. در اعتبار این حکایت همین بس که مرحوم کلینی در اصول کافی و نیز شیخ طوسی در کتاب غیبت آن را نقل کرده اند. و همانطور که می دانید این دو بزرگوار مؤلف سه کتاب از کتب اربعه شیعه که منابع اصلی فقه و اصول ما هستند بوده و از بزرگترین علما و فقها و محدثان شیعه می باشند.

توجه کنید که مرحوم کلینی در سال 329 ه.ق یعنی تنها 74 سال پس از تولد امام زمان فوت کرده است یعنی تقریبا هم عصر امام زمان بوده اند و این خود دلیل بارز دیگری بر اعتبار این حکایت شیرین می باشد که در ادامه تقدیم می گردد:

شیخ طوسی در کتاب غیبت، و مرحوم کلینی با اندکی تفاوت در کافی از بشر بن سلیمانِ برده فروش که از فرزندان ابو ایوب انصاری و یکی از شیعیان مخلص حضرت امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السلام است و در سامره همسایه حضرت بوده، روایت کرده اند که گفت: روزی کافور، غلام حضرت هادی(ع) نزد من آمد و مرا احضار کرد، وقتی خدمت حضرت رسیدم، فرمود: ای بشر! تو از اولاد انصار هستی. دوستی شما نسبت به اهل بیت پیوسته میان شما برقرار است. به طوریکه فرزندان شما آن را به ارث می برند و شما مورد وثوق ما هستید.

می خواهم به تو فضیلتی دهم که در مقام دوستی با ما و این رازی که با تو در میان می گذارم بر سایر شیعیان پیشی بگیری.

سپس نامة پاکیزه ای به خط و زبان رومی مرقوم فرمود و سَر آن را با مهر مبارک، مهر نمود و کیسه زرد رنگی که دویست و بیست اشرفی در آن بود بیرون آورد و فرمود: این را بگیر و به بغداد برو و صبحِ فلان روز در سر پل فرات حاضر باش.

وقتی کشتی حامل اسیران (اسیران­ جنگی) نزدیک شد، و اسیران را دیدی، می بینی بیشتر مشتریان(برای خرید اسیران رومی)، فرستادگان اشراف بنی عباس و عده کمی از جوانان عرب هستند. در این موقع مراقب شخصی به نام "عمر بن زید" برده فروش باش که کنیزی را با اوصاف ویژه ای به مشتریان عرضه می کند که از جمله این است که او دو لباس حریر پوشیده و خود را از معرض فروش و دسترس مشتریان حفظ می کند.

 در این وقت صدای ناله­ ی او را به زبان رومی از پشت پرده­ ی نازکی می شنوی که بر اسارت و هتک حرمت خود می نالد، یکی از مشتریان به عمر بن زید خواهد گفت که عفت این کنیز رغبت مرا به وی جلب کرده؛ او را به سیصد دینار به من بفروش. کنیزک به او خواهد گفت: اگر تو حضرت سلیمان و دارای شکوه او هم باشی من به تو رغبت ندارم. بیهوده مال خود را تلف نکن!

فروشنده می گوید: پس چه کار کنم؟ من ناچارم تو را بفروشم.  کنیزک می گوید: چرا عجله می کنی؟ بگذار خریداری پیدا شود که قلب من به او و وفاداری و امانت او آرام بگیرد.......